بلو مووی

“في” قصه ي کساني هست که دنبال شور و شوق فراوان هستند، کساني که به بهاي سوختن و نابود شدن به سوي آتش پرواز ميکنند، و در مقابل زندگي پراز سختي و عذاب مداوم، به طور راسخ ايستادگي ميکنند …

عدنان پس ازفوت همسرش تمام توجه خود را معطوف به دخترش نهال و پسرش مراد نمود. وی که در یکی از مجلل ترین عمارت های استانبول در جوار تنگه بسفر به همراه پسر یکی از اقوامش بنام مهنّد و پرستار بچه هایش زندگی میکند با سمر که دختر یکی از زوج هایی بود که با هم معاشرت داشتند آشنا و عاشق او میشود. سمر در حالی که بدنبال آرامش، امنیت و خوشبختی در عمارت مجلل عدنان میگردد دچار هوا و هوس میشود. سمر و مهند دیوانه وار عاشق یکدیگر میشوند و این عشق پنهانی آرام آرام زندگی همه ی اهالی آن عمارت را تحت الشعاع قرار میدهد و …

کوزي و گوني دو برادر از يک خانواده متوسط هستند و پدرشان نانوا محله هست و آدمي خشن و مستبد است. در همسايگي اين دو برادر دختري به نام جمره زندگي مي کند که دو برادر پنهاني به او علاقه دارند تا اين که شبي کوزي با خريدن هديه اي مي خواهد راز دلش را براي جمره فاش کند. اما برادرش گوني زودتر از او رسيده و کوزي خشمگين به خانه بر مي گردد و با پدرش درگير مي شود و از خانه بيرون مي رود. گوني به خانه بر مي گردد و وقتي از ماجرا اطلاع پيدا مي کند به دنبال کوزي مي رود و او را در خيابان ميابد و سوار ماشين مي کند. در ماشين بحث شان بالا مي گيرد و در اين بين گوني که راننده بود با پسري تصادف مي کند و پسر کشته مي شود. اما کوزي اين تصادف را به گردن مي گيرد و راهي زندان مي شود. حالا زمان حال هست و کوزي از زندن آزاد مي شود و به محله بر مي گردد. در آن طرف دختري ثروتمند عاشق گوني مي شود و درست چند روز بعد از نامزدي گوني با جمره به نوعي روابط اين دو را بهم مي زند تا خود حاکم قلب گوني شود. در اين بين کوزي که در زندان بوکسور ماهري شده است براي امرار معاش به مسابقه هاي خياباني بوکس روي مياورد تا اين که فرهاد کسي که در زندان کوزي را اذيت مي کرد را مي بيند و به دنبال او مي افتد تا انتقام بگيرد و …

عمر با دختری بنام عیشان دوست است. سردار پدر عیشان به کمک دو دوست عمر به نامهای چنگیز و علی و به کمک خود عیشان، وی را طعمه یک دسیسه از پیش برنامه ریزی شده برای سرقت از یک کازینو قرار داده و او با خیانت دوستانش به عنوان گناهکار راهی زندان می‌شود. عامر طی یک حادثه آتش سوزی در زندان به شدت دچار سوختگی می‌شود، اما به کمک فردی بنام رامیز و طی یک جراحی پلاستیک، چهره اش تغییر میابد. دوستان عمر با فرض مرگ او در حادثه زندان او را به دست فراموشی می‌سپارند، غافل از اینکه عمر با چهره‌ای جدید و نام جدید ازل به قصد انتقام گیری دوباره وارد جمع دوستانه آنها شده است و…

قدیر یک بارپرس جنایی است که زندگی غمگینی دارد چون همسر و دخترش را در یک اقدام تروریستی از دست داده است. قدیر که خیلی عذاب میکشید زندگی برایش غیرقابل تحمل میشود و تصمیم میگیرد با یک تصادف رانندگی به زندگی خود پایان دهد ولی چهار ماشین دیگر هم درگیر این تصادف میشوند و داخل این چهار ماشین چهار زندگی متفاوت و چهار انسان متفاوت وجود داره و…

سرگذشت مسیر مقدسی که آلپ ارسلان طی کرد و نهایتا درهای آناتولی به روی ترک ها باز شد… روزی که طغرل بیگ پادشاه سلسله سلجوقیان، تصمیم داشت ولیعهد خود را تعیین کند، خبر می رسد که بیزانسی ها ترکمن ها را از دم تیغ می گذرانند. پادشاه دستور جنگ صادر میکند، و سپاه به سمت آناتولی راه میافتد. در مسیر سفر، از طرف عده ای نامعلوم به شاهزاده های سلجوقی حمله می شود…

“کمال” پسر یه خانواده فقیر هست که اعتقادی به معجزه ندارد ولی تو یه روز خودشو تو یه معجزه ی بزرگ پیدا می کند در مقابلش “نیهان” که در یه خانواده پول دار به دنیا آمده است هیچ وقت نتونست خودش رو متعلق به اون خانواده بدونه. کمال و نیهان که فاصله ی خیلی زیادی از هم دارن تو یه روز به طور کاملا اتفاقی همدیگه رو می بینند و بینشون یه معجزه رخ میده ولی روزگار زندگی سختی رو برای این دو رقم می زنه و تو یه شب کمال مجبور میشه تا …

کنترل يکي از پردردسر ترين محله هاي استانبول يعني چوکور (گودال) در دست خانواده کوچوآ هست. مهم ترين قانون اين خانواده اين هست که اجازه به پخش و مصرف مواد مخدر نميدن، ولي گروهي هست که روي اين محله چشم دارن و ميخوان اين قانون (منع مخدر) رو بشکنن که باعث ميشه اين نظم حاکم در محله بهم بخوره و…

داستان سریال درباره علیرضا مردی آرام و بامرام که با رانندگی تاکسی گذران زندگی میکنه و هالیده دختر دردونه یکی از گردن کلفت ترین افراد دنیای مافیاست. روبرو شدن این دو با هم باعث میشه زندگی اونا برای همیشه تغییر کنه. این داستان درباره یک جنگ بزرگ بین یه راننده تاکسی و پادشاهای دنیای مافیا و عشق خطرناکیه که این دو زیر سایه این جنگ تجربه میکنن...

نسلیهان زندگی ای داره که از بیرون عالی به نظر میاد و همه حسرتش رو میخورن. نسلیهان هم این توهم رو باور کرده، و در حالی که فکر میکنه زندگی بی‌عیب و نقصی رو میگذرونه، متوجه می‌شه مورد اعتمادترین فرد زندگیش‌، شوهرش، خیلی وقته داره بهش خیانت می‌کنه. اونم با دختری که اون رو جای خواهرش میدونه. سنگ روی سنگ بند نمی‌شه و نسلیهان مجبور می‌شه درست و غلط، و خوب و بد رو دوباره زیر سوال ببره و معنایی دوباره بهشون بده. تا بتونه دوباره سر پا بایسته و به خاطر خودش، به خاطر خانواده‌اش، و…